دیدار دوباره تبریز/ تحولی ملموس در چهره شهر
اگرچه هنگام تهیه بلیت و مقدمات سفر هم اشتیاق دوباره دیدنش را داشتم اما وقتی شنیدم که تا لحظاتی دیگر در فرودگاه بین المللی شهید مدنی تبریز به زمین خواهیم نشست حس عجیبی داشتم.
حس اینکه تبریز را چگونه خواهم دید. تبریز را با کوچه های قدیمی و چهره های تاریخ سازش می شناختم. چند سال قبل گذری کوتاه در بازار تبریز داشتم و چند روز برای دیدار با دوستی و تنفسی ...
اما این بار بی تاب آرامش بودم و از پایتخت گریزان تا به قول مفتون امینی از طهران از این سامان بی سامان دور باشم.
فرودگاه تبریز را با جلوه ای دیگر دیدم. با هیبت و شمایلی جدید و خارج از تصورم. حتی ورودی ها و خروجی هایش نشان از یک تغییر اساسی داشت.همه چیز عوض شده بود. میدان ورودی فرودگاه تبدیل به یک فضای دل انگیز شده بود. اگر چه هنوز تبریز را به خاطر داشتم و می دانستم کدام مسیر مرا به هتل محل اقامتم خواهد رساند اما قدم به قدم تغییر بود و تغییر میدان آذربایجان جلوه ای نو یافته بود و خیابان اطراف اش عریض تر. چند خیابان جدید چند رو گذر و زیر گذر و رودخانه شهر با ترکیب حیرت انگیز نور و رنگ که اکنون فضای فرحبخشی برای قدم زدن بود.
احساس می کردم این تبریز با تبریز ذهن من تفاوت داشت. هر لحظه شکلی تازه از آن در ذهنم نقش می بست.
هوا تاریک شده بود و شکلی نورانی و جذاب بر چراغ های معابر خود نمایی می کرد. تلویزیون های بزرگ در معابر پیام های شهروندی پخش می کردند و حافظه تلفن همراه من هر لحظه با عکسی تازه تر از تبریز پر می شد.نور پردازی آرامش بخش ساختمان های بلند با ترکیب زیبای نور و ارتفاع. هنوز مثل کودکی که اولین روز مدرسه را تجربه کند محو تماشای خیابان ها بودم که به هتل رسیدم و به اصرار برای حضور در اتاق آخرین طبقه آن اتاق رزرو شده ام را عوض کردم.
نمای اتاقم یک دنیای دیگر را به من نشان می داد. تبریزی که ندیده بودمش....
**
تبریز تبدیل شده بود به مجموعه ای از شگفتی ها نزدیک هتل محل اقامتم یک بیمارستان غول پیکر به یک میدان به یاد ماندنی خود نمایی می کرد. چیزهایی که پیش بینی اش به خواب هایم هم نفوذ نکرده بود.
پیکره خط مترو تبریز که از مقابل هتلم می گذشت و تداعی کننده ترامواهای شهرهای بزرگ جهان بود. قطاری که به جای زیر زمین از روی رودخانه عبور می کرد و عجیب تر اینکه حتی رودخانه هم با آب زلال و روان مزین شده بود و جلوه نور و آب و درختان منظره منحصر بفردی به آن داده بود.
من فقط چند سال قبل تبریز را دیده بود اما تبریزی که می دیدم دهه ها تغییر کرده بود .
این را وقتی لمس کردم که قدم به ارک تبریز گذاشتم و این بنای تاریخی را از مغازه های اطرافش آزاد شده دیدم.با نیمکت ها و چراغ هایش . حتی میدان شهرداری و خیابان خاقانی.....
عکس مشاهیر در میدان استانداری عظمت تاریخی آن را هنوز برای هر تازه واردی گوشزد می کرد. تبریز در روز با تبریز در شب کاملا متفاوت بود. موزه ها و خیابان ها.... کوچه ها و گذر ها ..... همه و همه چهره ای دیگر به خود گرفته بودند تا من با صد چشم به تماشایشان بنشینم.حتی پلاک های ساختمان ها چراغ داشت و نور متصاعد از هر پلاک هویت میزبانی این مردم خونگرم را بروز می داد.
گذر در بازار تاریخی تبریز که بعد از ثبت جهانی شدن به دیدنش مشتاق تر بودم با تیمچه ها و سراها و مغازه هایش.
شب وقتی برای شام رستوران تاریخی نوبر را انتخاب کردم با منظره حیرت آوری مواجه شدم. خیابان تربیت که مسیری پیاده رو و تاریخی بود هم چهره عوض کرده بود و علاوه بر اینکه نمای مغازه هایش بازسازی شده بود با نورهای ویژه ای تزیین شده بود و خیابان مقصودیه که چند موزه در آن بود به مسیر پیاده تبدیل شده بود.
حالا من بودم و تبریز و عکس هایی که هر روز از منظری جدید به دوستانم ارسال می کردم.ائلمان ها و آثار حجمی ارزشمند در جای جای شهر خودنمایی می کرد و تازگی و هیجان توجه به مناظر آن را بیشتر نمایان می ساخت.
حس می کردم یک عکاس حرفه ای هستم که سوژه ام برای ثبت شدن در دوربین من ژست های حرفه ای تر به خود گرفته است....
هر شب عکس ها را مرور می کردم و خاطره های تازه را.... حتی خودرو های داخل عکس هایم نیز غیر قابل باور بودند .... ماشین هایی که فقط در بازی های رایانه ای دیده بودمشان.
گویا تمام مردم شهر برای تغییر آن بسیج شده بودند. محله و خیابانی نبود که گذرم به آن برسد و تغییر نیافته باشد. خیابان هایی که هنوز ندیده بودمشان و محلاتی که در فهرست خاطراتی قبلی من نبودند.در چند بوستان شاهد اجرای برنامه های متنوع جشن و نمایش های آیینی بودم و در اثنی سفرم فهمیدم که تبریز برای دومین سال متوالی از طرف نشریه الکترونیکی سازمان ملل به عنوان بهترین شهر ایران برای زندگی انتخاب شده است.
آرزو می کردم کاش از هیاهوی پایتخت دور بودم و تبریز را برای زندگی انتخاب می کردم. اما همین چند روز هم لذتی مضاعف داشت. خاطراتی شیرین که حلاوت آن لا اقل تا پایان سال با من همراه بود. تبریز را به تصاویری ترک می کردم که از همین امروز برای تغییرشان آماده بودم چرا که حتی در چند روزه حضورم در آن نیز شاهد تغییرات بسیار بودم.دوباه به دینت می آیم تبریز.... حتما
منبع : نصر نیوز